سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دامنه
نوشته شده در تاریخ 92/11/8 ساعت 11:5 ع توسط مهرداد پوراسکندری


این روزا، خیلیا پای تلویزیون میشینن تا فیلم مورد علاقشون، یعنی آوای باران رو تماشا کنن. فیلم آقای سهیلی زاده که با این شاهکار، خیلیا رو شیفته خودش کرده؛ فیلمی غم انگیز، هیجانی، بعضی صحنه هاش ضد حال، و خلاصه با طبعی سرشار از باران البته در هوای مه آلود غصه ها که مطمئنا اونایی که تماشاش میکنن، بش معتاد شدن.

هر کسی ممکنه یه برداشتی از فیلم داشته باشه، ولی یه پیام که چه عرض کنم؛ شما بگین تحلیل، برا من خیلی دردآور بود...

باران که بچگیاش با بابا روزگار خوشی رو میگذروند، بعد زندونی شدن پدرش در ترکیه، افتاد بین یه مشت آدم دزد و گدا و بی یا بد فرهنگ؛ آخرشم که بعد بیست سال باباش برگشت ایران، هزار جور مانع جلوش سبز شد که به بابا نرسه...

این پدر و بچه، یادآور یک پدر دیگست که هزار و صد و هشتاد سال ـ البته به قمری ـ و هزار و صد و چهل و هشت سال شمسی، تو زندونه و شیعه هاش، مثل باران که چه عرض کنم، بدتر از اون بین یه دنیا دزد و گدا زندگی میکنن! بیچاره ها اینقد به این زندگی ننگ عادت کردن، که انگار برا همین به این دنیا اومدن!

شما آخر فیلمو دیدین، یه لحظه تصور کنین که شیعه کی از یتیمی درمیاد...

اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّکَ الفَرَجَ 







  پیام رسان 
+ سلام این اگه عکس خودتونه واقعا براتون متاسفم

+ سلام




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ